تنها چیزی که از آدم می ماند (دندون یک آدم مرده )

*سام علامه

اول از همه باید بگویم نمی خواستم بنویسم بخاطر سکته ای که بعد از نقد فرزاد در وبلاگ افتاده بود .... اما بالاخره باید شروع کرد ... از نو ..... وقتی از خاطره خبری نباشد آدم نگران می شود .... هم بخاطر خودش هم بخاطر هدفی که دارد ..... این خاطره ندیده برای ما خاطرش عزیز است .... راستی الان در لوس آنجلس ساعت ۹:۱۵ بامداد است و هوا بدجوری خودش را سرد کرده ..... ولی گفتم قبل از اینکه خودم را بدست این ترافیک بی پایان بسپارم این خطوط را خط خطی کنم و بازی را از نو شروع کنیم .....من خودم را به هر طریقی که باشد وصل می کنم  به آن خاکی که در آن زندگی می کنید ....!

 

عنوانش جالب است و ناخوداگاه آدم را به سمت خودش جذب می کند .... می روی و جستجو می کنی در لای هزار لای این دندان یک آدم  مرده ....ویک جوان روشنفکر و با ته مایه آنارشیستی را می بینی که بازی وبلاگ نویسی را خوب بلد است ... نه روده درازی می کند .... نه نصیحت و نه تحمیل نظر .... فقط هرچه در دل دارد می نویسد ... در بعضی خطوط به رخ کشیدن دانسته هایش را می شود حس کرد ولی با این حال دوست داشتنی است ..... دوستش داشتم ..... یک حس آگاه شدن به آدم می دهد .... پس دندان یک آدم مرده را باید بارها  خواند ....آنجا مکانی است برای رسیدن به نرسیدن .....نمره من به همه بیست است ..... برای آنکه از کار خوب باید تعریف کرد.....!