تنها چیزی که از آدم می ماند (دندون یک آدم مرده )

*سام علامه

اول از همه باید بگویم نمی خواستم بنویسم بخاطر سکته ای که بعد از نقد فرزاد در وبلاگ افتاده بود .... اما بالاخره باید شروع کرد ... از نو ..... وقتی از خاطره خبری نباشد آدم نگران می شود .... هم بخاطر خودش هم بخاطر هدفی که دارد ..... این خاطره ندیده برای ما خاطرش عزیز است .... راستی الان در لوس آنجلس ساعت ۹:۱۵ بامداد است و هوا بدجوری خودش را سرد کرده ..... ولی گفتم قبل از اینکه خودم را بدست این ترافیک بی پایان بسپارم این خطوط را خط خطی کنم و بازی را از نو شروع کنیم .....من خودم را به هر طریقی که باشد وصل می کنم  به آن خاکی که در آن زندگی می کنید ....!

 

عنوانش جالب است و ناخوداگاه آدم را به سمت خودش جذب می کند .... می روی و جستجو می کنی در لای هزار لای این دندان یک آدم  مرده ....ویک جوان روشنفکر و با ته مایه آنارشیستی را می بینی که بازی وبلاگ نویسی را خوب بلد است ... نه روده درازی می کند .... نه نصیحت و نه تحمیل نظر .... فقط هرچه در دل دارد می نویسد ... در بعضی خطوط به رخ کشیدن دانسته هایش را می شود حس کرد ولی با این حال دوست داشتنی است ..... دوستش داشتم ..... یک حس آگاه شدن به آدم می دهد .... پس دندان یک آدم مرده را باید بارها  خواند ....آنجا مکانی است برای رسیدن به نرسیدن .....نمره من به همه بیست است ..... برای آنکه از کار خوب باید تعریف کرد.....!

به یاد پنجشنبه های خوب

این مطلب را چند وقت پیش نوشتم .... دوستش دارم ....

 می گذارمش برایتان تا مثل من با واژهایش حالی کنید :

 

پنجشنبه ..........لحظه معلق و گیج در آسمان هفته ..... بوی تند تعطیلی و بی خیالی .... تا لنگ ظهر خوابیدن و تا دیر وقت بیدار ماندن ... بدون غرغر و ناله های پدر و مادر .... پنجشنبه ...........بوی خوش چای و دارچین ....سفره هفت  رنگ  خانه مادر بزرگ .... طعم تازه سبزی خوردن و کباب و نان سنگک داغ .... صدای با منظور کلاغهای  بالای درخت خرمالو و بوقهای مکرر مردمان بیکار ..... !

پنجشنبه .... تجربه دوست داشتن ... موها را آب و جارو کردن ... لباس خوب پوشیدن ... قدم زدن ... زیر چشمی نگاه کردن .... بوسه دادن ... بوسه گرفتن....درآن کوچه  بن بست .... در آن قرار گاه قدغن ها ...... !

پنجشنبه .... استکان ودکا را دست گرفتن ... ماست و خیار تازه درست کردن .... ذغال ناب لیمو را آتش زدن .... گر گرفتن ..... عاشق شدن .... سوختن ......!

 پنجشنبه ...... حرفهای گنده گنده زدن .... ته ریش نتراشیدن .... عینک ته استکانی زدن .... زیر زمین رفتن ... شاملو خواندن .... گوزنها دیدن ....پوستر چگوارا خریدن .... سیاسی شدن ... زندان رفتن .....!

 پنجشنبه ..... سر پل بلال خوردن .... بستنی ایتالیایی دیدن .... سینمای فردین رفتن .....پپسی کولا خوردن .... فروغ خواندن .... خندیدن .... سوار ماشین دودی شدن .... زیارت کردن ......... به هیچ کجا نرسیدن...!

... و این پنجشنبه های خوب .... کنار پنجره نشستن و تمام روئیاهای نیمه کاره را شمردن ........شمردن .... و شمردن .............!

این یعنی وبلاگ ...(آی کیوهایی در حد سس مایونز ) - سام

آی کیو هایی در حد سس مایونز !

دوستش داشتم ... نه به عنوان کسی که ۱۳- ۱۴ سال است که دارم می نویسم ... بلکه فقط به عنوان یک خواننده و یک بازدید کننده .... هر چیزی که صداقت داشته باشد و از ته دل باشد زیباست حتی اگر رکیک ترین فحشهای عالم را در آن بنویسی .... تقریبا بروز می نویسد نه کاری به سیاست دارد و نه از ورزش و اجتماع گلایه می کند .... زندگی می کند با وبلاگش و این یعنی وبلاگ .. یعنی هرروز نوشتن و زندگی را در این چهار دیواری دیجیتالی اوردن .... بر عکس ما که در وبلاگمان همه چیز می نویسم جز از خودمان ... از خود خودمان .... اینجوری بگویم بهتر است ...

۱-من نمی دانم منظور خاطره از نمره دادن چیست اما اگر به من است من نمره ۲۰ می دهم به این جوان خوش ذوق که بعض از پستهایش مرا عجیب یاد رفیق و استاد دیروز خودم ابراهیم نبوی می انداخت که او نیز طنز می کرد همه چیز و همه کس را ......

۲-نوع نوشتنش و طرز بیانش خوب است .... و تکلیف همه را با وبلاگش مشخص می کند ...

۳- قالبی دیوانه وار دارد مانند نوشته ایش که آدمی را به پرتگاه بی خیالی می برد

۴- بروز می نویسد .... هر موقع که وقت کند و یاد بهتر است بگویم حال قلمی کردن این خطوط را داشته باشد

 

در کل دوستش داشتم ... ساده و بی خط بود پنجره گرم خانه اش

از سر بی حوصلگی

من مهمان بودن را دوست دارم .. مهمانی رفتن حس مهم بودن به آدم می دهد ... بخصوص وقتی با منظور دیر می کنی و می پرسند: نگرانتان شدیم چرا دیر کردید ؟.......برای آدمهایی مثل من  شاید این واژه ها خیلی شرین باشد .... می چسبد...... .حالی می کند جان .......حالا در این شیرینی مهمان بودن  نمی دانم چه بنویسم  از سر دلتنگی ......مهم تر این مسئله اینست که این پنجره مال من نیست .... پس باید حریم را نگه داشت نه از تناقض گویی ها نوشت و نه از روزهای سخت  فردا .... پس عشق است عشق و دلخستگی ما در این دنیای تنها ......... مثل آدمهای بیمار شدیم که در سکوت اتاق آرام حرف می زنیم تا دیوار نفهمد و نخواند و نداند ......این هم از برکات ۲۸ سال یواشکی زمزمه کردن است ....

 وقتی شهیار نوشت و خواند .... آبی دریا قد غن ..... رقص دو ماهی قد غن ....... با من و تنها قدغن ..... خندیدیم ... ولی نمی دانستیم که این دنیا چه بر سر مان  می آورد . ... این چند روز که عجیب گیر داده ام به احسان خواجه امیری ترانه زمو نه را هم خیلی دوست دارم .... وقت کردید گوشش کنید که دوست خواهید داشت بخصوص این بند  ......:

یکی پاهاش و رو مین جا گذاشته ......یکی پاشیده خونش روی مهتاب

من مهمان بودن را دوست دارم .. مهمانی رفتن حس مهم بودن به آدم می دهد ... بخصوص وقتی با منظوز دیر می کنی و می پرشند نگرانتان شدیم چرا دیر کردید ؟.......برای آدمهایی مثل من  شاید این واژه های خیلی شرین باشد .... می چسبد .حالی می کند جان .........!